انتقال به مدرنيته (1)


 

نويسنده:آليستر مك گراث ؛ محمدتقى انصارى پور




 

اشاره
 

اين مقاله به بررسى تحولات فكرى و اعتقادى در مسيحيت غرب از اواخر قرون وسطى تا زمان ورود به دوره روشنگرى و روى آوردن به جهان بينى عقل گرايانه مى پردازد[1]. نويسنده دوران ياد شده را به چهار بخش تقسيم مى كند: حكمت مدرسى در اواخر قرون وسطى; اومانيسم در دوره رنسانس; نهضت اصلاح دينى و دوره پس از نهضت اصلاح دينى. به عقيده وى مجموعه اين دوران همانند پلى است كه قرون وسطى را به دوره روشنگرى و عصر مدرنيته متصل مى كند. وى با ارائه تعريف و ويژگى هاى هر يك از چهار بخش فوق، طرز تلقى هاى هر دوره را از مسيحيت و همچنين تحولات دينى مربوط به هر يك را توضيح مى دهد. در باره دو بخش اول مطالب ذيل مطرح شده اند: ويژگى حكمت مدرسى يعنى نظام بخشى و عقلانى سازى الهيات مسيحى در پرتو ارسطوگرائى، تنوع رويكردهاى موجود در حكمت مدرسى، موضوعات مهم مورد بحث در اين حركت، ويژگى جنبش اومانيستى، يعنى رجوع به دوران كلاسيك در زمينه فرهنگ و الهيات، تأثير اومانيسم بر الهيات و نبود فلسفه اى منسجم در جنبش اومانيسمِ دوره رنسانس. در باب نهضت اصلاح دينى، نويسنده آن را به چهار جنبش كه در نقاط مختلف اروپا ظهور يافتند تقسيم مى كند و در مورد هر يك به بحث از رهبرى، طرز تفكر و برنامه ها و اهداف آن مى پردازد. وى با بيان اين كه دغدغه اصلى نهضت اصلاح دين پرداختن به منابع الهياتى و نيز آموزه هاى مسيحى برآمده از آن منابع بوده است، از اين دو موضوع به طور جداگانه بحث مى كند; در باب منابع الهيات اصرار اصلاح گرانى مثل لوتر و كالون بر شعار لزوم رجوع به كتاب مقدس را شاخصه مهم حركت آنان مى شمرد و در باب اعتقادات مسيحى، آموزه لطف، آيين هاى مقدس و آموزه كليسا از ديدگاه اصلاح طلبان را مورد بحث قرار مى دهد.
نويسنده در پايان به روى آورى دوباره به عقل گرايى ارسطويى در دوران پس از نهضت اصلاح دينى به منظور حفاظت از دستاوردهاى اين نهضت، و پيدايش تدريجى عقل گرايى در الهيات و سرانجام ظهور دئيسم و انتقال به دوران مدرن اشاره مى كند.

مبانى شيوه جديد الهيات
 

هدف اين مقاله بررسى تحولات الهيات در سال هاى 1750ـ1400 است كه در پايه ريزى بنيان هاى دوران جديد الهيات نقش زيادى داشت. از بسيارى جهات، اين دوره را مى توان شاهد رشته اى از تحولات دانست كه زمينه را براى ظهور روشهاى تازه اى در الهيات به ويژه در ارتباط با ساحت هاى سه گانه ذيل فراهم كرد:
1 ـ پيدايش چشم انداز تاريخى
2 ـ شكل گرفتن رويكرد انتقادى به كتاب مقدس
3 ـ تغيير در معناى واژه «كليسا»[2]

1. پيدايش چشم انداز تاريخى
 

ظاهراً بسيارى از نويسندگان قرون وسطى از اختلافات اساسى دوران خويش با روزگار باستانى سنتى بى خبر بوده اند. اين فقدان آگاهى موجب رشد اين باور شد كه كاربرد تصورات، ارزش ها و روش هاى مربوط به گذشته مى تواند بدون نياز به جرح و تعديل تا زمان حاضر استمرار يابد (برك[3] 1986). رنسانس كه مجموعه اى از موضوعات را در ارتباط با حجيّت گذشته در مباحث الهياتى زمان خود مطرح ساخت شاهد پيدايش چشم انداز هنرى و تاريخى بود. نياز به ملاك هايى كه بتوان گذشته را از طريق آنها تفسير كرد و به خود اختصاص داد، روز به روز اهميتى بيش از پيش يافت. رنسانس، خود گرايش به كاربرد ملاكهاى زيبايى شناختى داشت; در حالى كه طرفداران نهضت اصلاح دينى، ملاك هاى الهياتى را مطرح مى كردند. به تدريج مى توان شاهد ظهور توانايى عقل به مثابه چنين ملاكى بود. با اين حال، اين تحول موجب شد كه حجيّت گذشته متزلزل شود، زيرا منبعى مربوط به زمان حاضر بر حجيّت هاى گذشته مقدَّم داشته شد، (مك گراث 1990). اعتماد بر حجيّت هاى گذشته جاى خود را به تاكيد بر عقل داد.

2. شكل گرفتن رويكرد انتقادى به كتاب مقدس
 

اساس بخش عظيم الهيات قرون وسطى، كتاب مقدس مخصوصاً ترجمه لاتينى وولگات كتاب مقدس را هم متن و هم ترجمه موسوم به وولگات مى دانست.

3. تغيير در معنى واژه «كليسا»
 

اصطلاحات ديگر در اين دوره تغيير معنا دادند; مثلا اصطلاح «دين» انجاميد كه از مشخصه فرهنگ جديد غربى است.
اين بدان معنا نيست كه اين دوره شاهد طرفدارى از طرز تلقى هاى دائماً جديد بود. اين دوره، دوره انتقال، با پيوستگى آشكار به دوره قرون وسطى و هم با دوره جديد بود. بدين سان ارنست ترلش بر مدرن بودن جنبه هاى تفكر سياسى كالونيزمِ قرن شانزدهم تأكيد كرد. دوره مورد بحث مثل پل، با هر دو دورانى كه آن دو را از هم جدا مى كند مرتبط است. ما با تاريخ كليسا سروكار نداريم بلكه با شيوه كاركرد الهيات در طى اين دوره سروكار داريم و اين دوره را مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:
1. حكمت مدرسى در پايان قرون وسطى
2. اومانيسم در دوره رنسانس
3. نهضت اصلاح دينى
4. دوره پس از نهضت اصلاح

1. حكمت مدرسى در پايان قرون وسطى
 

اصطلاح «حكمت مدرسى» همراه با مجموعه اى از اصطلاحات مربوط به آن، خاستگاه هاى خود را مديون موضوعات مورد بحث در اواخر دوره رنسانس است. نويسندگان اومانيست علاقه مند بودند كه اعتبار فكرى و فرهنگى اين دوران، را كه همچنان به قرون وسطى شناخته مى شود، با بسط دادن مجموعه واژگانى متزلزل سازند كه در جهت ايجاد ترديد در آن طرح ريزى شده بود. اصطلاح «قرون وسطى» به تدريج در اوايل قرن شانزدهم، در آثار نويسندگانى مثل واديان (ژواكيم فون وات) پديدار شد. قصد بر آن بود كه اصطلاح فوق متضمن اين امر باشد كه «قرون وسطى» تقريباً نوعى وقفه بين افتخارات عصر طلايى سنتى و افتخارات رنسانس باشد.

تعريف حكمت مدرسى
 

«حكمت مدرسى» اصطلاحى مبهم است كه تحت تعريف دقيق درنمى آيد. سبب اين ابهام تا حدّى خاستگاه هاى بحث انگيز اين اصطلاح است; اما تنوع فكرى موجود در بطن اين حركت تاثير مهمى در اين موضوع داشته است. به رغم اين مشكلات، ويژگيهاى كلى ذيل براى مشخص كردن نوعى «تشابه خانوادگىِ» كلى در باب اجزاء متنوع تشكيل دهنده اين حركت، آن گونه كه در قرنهاى پانزدهم و شانزدهم با آن مواجه شدند، كافى است.
حكمت مدرسى با توجيه عقلى اعتقاد مسيحى، به ويژه در ارتباط با نشان دادن عقلانيت ذاتى الهيات سروكار داشت. عموماً اعتقاد بر اين بوده است كه اين بُعد از نهضت ياد شده، به بهترين وجه در مكتوبات توماس آكويناس، كه بر تمايز بين ratio(عقل) و fides(ايمان) بسيار اهتمام داشت، در الهيات بسيار از عقل بهره برد (ژيلسون 1978).
اين جنبش در مرحله متقدم تر خود، از ارسطوگرائى بسيار بهره برد. اين گرايش را به طور خاص به وضوح در مكتوبات الهى دانان دومينيكن[24] عقلى بايد با آن مطابقت داشته باشد. در قرن پانزدهم، همراه با پديدار شدن شواهد روزافزونى درباره ناسازگارى برون و درونْ سيستمىِ نظام ارسطويى، بحثِ درونىِ مهمى در حكمت مدرسى در ارتباط با صلاحيت عقلانى ارسطوگرايى، بويژه به علت بسط علوم طبيعى و نيز نوظهورى آنها، شكل گرفت. در اوائل قرن شانزدهم، نارسائى هاى نظام فكرى ارسطو به شكلى روزافزون پذيرفته شد.
حكمت مدرسى همچنين با نظام مند كردن الهيات مسيحى سروكار داشت. آثار متقدم تر در باب الهيات غالباً مربوط به موقعيت هاى خاص بودند و در پاسخ به مناقشات يا مباحثات نوشته مى شدند و بنابراين به شكل خاصّى از انگيزه هاى جدلى محدود مى شدند. مكتوبات ضدّ پلاجيوسىِ كه نهضت اصلاح دينى بر اساس آن، با چنان شور و شوقى برانگيخته شد، نمونه ممتازى از اين شكل محدوديّت است. حكمت مدرسى با مطرح ساختن سؤالات يا اعتراضات محتمل در برابر آموزه هاى موجود، علاقه مند به بسط نوعى رويكرد مبتكرانه و نه منفعلانه به الهيات بود.
اين رويكرد نظام مند به الهيات طى قرن دوازدهم با انتشار كتاب هاى چهارگانه جملات، كه چارچوبى جامع براى بحث از مسائل اصلى الهيات پيشنهاد كرد، مورد تشويق قرار گرفت. اين «كتابهاى چهارگانه جملات» (يعنى نقل هايى از مكتوبات دوران آباء، بخصوص مكتوبات آگوستين) به طور نظام مندى مرتب شدند تا بدين سان به مطالب نظمى داده شود كه عموماً در زمينه هاى اصلى وجود نداشت. افزايش سريع شرح ها بر اين جملات [sentences]، گذشته از اهميت ظاهرى شرح نوشتن بر آنها به مثابه شرط لازم براى تعليم پيشرفته الهيات، اين اطمينان را به بار آورد كه اعتقاد جازم به شايستگى و بايستگى اين گونه نظام دهى از ويژگى هاى ذهنيّت حكمت مدرسى بود.

گونه هاى حكمت مدرسى
 

حكمت مدرسى حركتى نامتجانس بود. حتى طى قرن سيزدهم، همانطور كه با مقايسه مكتوبات آكويناس، مى توان ديد، انشعاب هاى مهمى در درون اين حركت آشكار شد كه به ترتيب نماينده رويكردهاى مختص مكتب دومينيكن اوليه، مكتب فرانسيسكن اوليه و مكتب فرانسيسكن متأخر بود.
تا اواخر دوره قرون وسطى دست كم نه مكتب عمده در درون اين حركت پديد آمد كه حاكى از تنوع قابل ملاحظه هم در ارتباط با روش ها و هم در ارتباط با آموزه ها است. در ارتباط با وضعيت اخير قرون وسطى، دو مكتب فكرى اهميّت ويژه دارند: مكتب راه (رحمت الله علیه) منسوب است. اما گرايش مذكور داراى شكل هاى متعدد و مختلفى است به گونه اى كه به آسانى نمى توان آن را طبقه بندى كرد.

موضوعات مهم در حكمت مدرسى
 

چهار موضوع در حكمت مدرسى، طى دوران اخير قرون وسطى، اهميت ويژه اى داشت كه از اين قرارند:
الف. بحث بر سر واقع گرايى
ب. بحث بر سر رهيافت هاى منطقى ـ نقدى و، تاريخى ـ نقدى به الهيات
ج. نزاع بين تعقّل گرايى
د. نزاع هاى مربوط به آموزه عادل شمردگى

الف. بحث بر سر واقع گرايى و واژه گرايى
 

نويسندگان دوران نخست قرون وسطى (از جمله آكويناس و اسكاتوس) متعهّد به ديدگاهى بودند كه به تدريج به «واقع گرايى» شناخته شد. اين ديدگاه، كه به وضوح متأثر از مكتب افلاطون است، به وجود «كيفيات كلى» ـ مثل طبيعت كلى انسان كه در مصاديق عينى افراد انسان متجلّى مى شود ـ اذعان دارد. قرن چهاردهم شاهد ظهور ديدگاهى رقيب، در ابتدا تحت تأثير ويليام آكمى بود كه عموماً از آن به «واژه گرايى» يا «نام گرايى» ياد مى شود. اين رهيافت كه طى قرن پانزدهم اهميت اساسى پيدا كرد، اين قبيل «كيفيات كلى» را انكار مى كرد. چيزى به نام «طبيعت كلى انسانى» در كار نيست; واژه «انسان» بر افراد انسان دلالت مى كند نه بر كيفيتى كلى كه وراى چنين افرادى قرار دارد. (بايد بر اين امر تأكيد داشت كه واژه «نام گرايى» را فقط بايد براى اشاره به اين ديدگاه واژه گرا به كار برد. كاربرد آن در منابع دست دوم پيشين براى اشاره به ديدگاه هاى الهياتى و به اصطلاح پلاجيوسى نويسندگانى مثل ويليام آكمى يا گابريل بيل كاملا نادرست است). در دوره نهضت اصلاح دينى، واژه گرايى نفوذ چشم گيرى يافته بود و بازتاب آن را در مكتوبات لوتر و ديگران مى توان ديد.

ب. بحث بر سر رهيافت هاى منطقى ـ نقدى و تاريخى ـ نقدى به الهيات
 

حكمت مدرسى در دوران نخست خود، به اين تصور تمايل داشت كه تحليلِ عقلىِ متون زيربنايى ـ مثل مكتوبات آگوستين ـ بر الهيات تقدم دارد. نظام بخشى به مجموعه اى از عقايد كه گاه در نگاه نخست ناسازگار به نظر مى رسيد، زمانى امكان پذير بود كه اصطلاحاتى كليدى (مانند gratia) با دقتى فزاينده تعريف شوند.
در بخش اخير دوران قرون وسطى، بخصوص در نتيجه نفوذ ويليام آكمى، بتدريج از ابزار منطقىِ «تضاد است. مراد از اولى قدرتى است كه به موجب آن خداوند قادر بود هر كارى را انجام دهد اما در محدوده عدم تناقض، و دومى محدوديتى خودخواسته در قدرت خدا قرار مى داد كه از پيامدهاى اراده الهى در عمل كردن به شيوه هاى خاص و معين است. اين اراده، به ذات خود، محتملاتِ فرضى ديگرى را كنار مى زند كه اگرچه به لحاظ منطقى امكان پذير هستند، اما اراده الهى در عمل كردن به شيوه هاى ديگر، مانعِ تحقق آنها مى شود.
اما به تدريج برخى افراد به اين رهيافت به ديده ترديد نگريستند. استدلال آنان اين بود كه تنها شيوه مناسبِ پرداختن به اين مشكلات، دستيابى به متن كامل نويسندگانى مثل آگوستين (به جاى گزيده هاى كتاب جملات در الهيات نقش عمده اى داشت.

ج. نزاع ميان عقل گرايى
 

نويسندگان مَدْرَسى متقدم، مثل آكويناس و بُناونتور، بر تقدم عقل الهى بر اراده او تأكيد داشتند. بدين سان در باب حُسن فعل انسان، عقل الهى است كه اخلاقى بودنِ فعل انسانى را تشخيص مى دهد و اراده الهى را آگاه مى سازد تا طبق اين تشخيص، عمل ياد شده را پاداش دهد. به عبارت ديگر، ارزش اخلاقىِ ذاتىِ فعلِ انسان، اساس ميزانِ حُسن آن است. از اسكاتوس به بعد، به تدريج بر اراده الهى تأكيد شد. در باب حُسن، اراده الهى به فعل اخلاقىِ انسان ارزش مى دهد و بر طبق آن، آن فعل را پاداش مى دهد. به عبارت ديگر، ارزشِ حُسن فعل انسانى را اراده خداوند تعيين مى كند. اين اراده ارزشى به فعل مى دهد كه به پيوند يافتن با ارزشِ اخلاقىِ ذاتىِ نيازى ندارد. ديدگاه تعقل گرا با اين استدلال رد مى شود كه خدا را به اشياء مخلوق وابسته مى كند.
اين تأكيد دوباره بر تقدم اراده الهى را مى توان در اوائل نهضت اصلاح دينى در تمايلات روزافزون به گونه هايى از تفكر مشاهده كرد كه بيشتر تقدير گرايانه بود و از نمونه هاى آن، تفكر منسوب به نويسندگان آگوستينى مثل گريگورى ريمينى هستند. كالون نمونه ممتازى از الهيدانان قرن شانزدهم است كه به نظر مى رسد سخت تحت تأثير اين گرايش اراده گرايانه جديد بوده است. اين موضوع را مى توان در بحث او از مبانى شايستگى مسيح در آموزه او درباره تقدير ازلى به وضوح مشاهده كرد.

د. نزاع هاى مربوط به آموزه عادل شمردگى
 

شايد مهمترين بحث در درون حكمت مدرسى كه آن را به نهضت اصلاح دينى مرتبط مى سازد، مربوط به چگونگى پذيرش انسان در پيشگاه خداست (مك گراث 1986). در اين جا دو رهيافت كاملا متفاوت را مى توان مشاهده كرد. نويسندگان مكتب راه نو، مثل گابريل بيل، بسيارى از انديشه هاى مكتب فرانسيسكنِ متأخر را با تأكيد بر نقش مثبت انسان در عادل شمردگى بسط دادند (اُبِرمَن 1963). انسان ها قادرند كه به هديه الهى لطف، كه از طريق آن تحت عنايت الهى درمى آيند، پاسخى بنيادين دهند. اين ديدگاه، كه لوتر در مكتوبات اوليه خود به توضيح آن پرداخت، كاملا با ديدگاه نويسندگانى مثل گريگورى ريمينى در تضاد است; اين طرز فكر بر تقدم كامل و ضرورت مطلق لطف در هر مرحله در عادل شمردگى تأكيد دارد.
لوتر سرانجام ديدگاه هاى مكتب راه نو را پلاجيوسى دانست. كتاب وى به نام بحثى بر ضدّ الهيدانان مدرسى (1517) در عمل انتقادى تند و ماندگار، نه بر ضدّ ديدگاه هاى الهيات مدرسى به طور كلى، بلكه بر ضدّ تعاليم يك الهيدان مدرسى خاص (گابريل بيل)، عمدتاً به دليل پرداختن اين تعاليم به آموزه عادل شمردگى است. اما روشن نيست كه آيا ارج نهادن دوباره لوتر به آگوستين گرايى، بازتاب آشنايى او با مكتوبات نويسندگان مدرسى همفكر با اين ديدگاه است يا حاصل سروكار پيدا كردن مستقيم با مكتوبات ضدّ پلاجيوسى آگوستين، كه در سال هاى پايانى اولين دهه از قرن شانزدهم به سهولت در دسترس قرار گرفت (اُبرمَن 1981).

نگرش هاى رنسانس و نهضت اصلاح دينى به حكمت مدرسى
 

طرز تلقى غالب هم در رنسانس و هم در دوران اوليه نهضت اصلاح دينى به حكمت مدرسى را مى توان حداكثر نوعى بى اعتنايى سنجيده توصيف كرد. نگرش ياد شده، اين جنبش را بى ارزش تر از آن مى دانست كه توجهى جدى بدان شود. اصلاح گرانِ هوادار رنسانس ـ مثل ملانشتون، تسوينگلى و واديان ـ عموماً به ديدگاه هاى كم اهميت حكمت مدرسى بى اعتنا هستند. اما ديگران از جمله لوتر و كالون، با اذعان به صلاحيت هاى عقلانى آن و توان بالقوه آن در بى ثبات ساختن نهضت اصلاح دينى، جنبش مذكور را درخور نقد مى دانستند. چهار انتقاد عمده لوتر به حكمت مدرسى قرون وسطايى در گام نخست، انتقاداتى روش شناختى هستند (جينز 1989)، و مى توان آنها را به شرح زير خلاصه كرد:
الف. اين حركت از داورى درباره تجربه انسانى ناتوان است. عقلانيت بيش از حد آن، مانع از پرداختن به جنبه هاى تجربى ايمان مسيحى است. رهيافت وجودىِ لوتر به ايمان به شدت با رهيافت تحليلى و خالى از احساس حكمت مدرسى در تقابل بود.
ب. حكمت مدرسى بر نقش عقل انسان بيش از حدّ تأكيد دارد. لوتر هر از چندى پيشنهاد مى كند كه ميان تأكيد حكمت مدرسى بر عقل، و اعتماد مكتب راه نو بر منابع نجات شناختىِ انسانى موازنه اى برقرار شود.
ج. يكى از انتقادات وارد شده، مربوط به تقدم ارسطوگرايى است. به نظر لوتر، اصحاب حكمت مدرسى با فرضيه ها و ديدگاه هاى بيگانه با كتاب مقدس، زمينه سيطره يافتن ارسطو بر الهيات را فراهم كردند. اين امر تا حدى حاكى از بدگمانى عميق لوتر به فلسفه اخلاق ارسطو است كه آن را به شدت مضرّ به فهم درست آموزه عادل شمردگى مى دانست.
د. حكمت مدرسى از اداى حقّ كتاب مقدس ناتوان بوده است. اين انتقاد در سرتاسر نهضت اصلاح دينى طنين انداز است، و همانند عزم انسان گرايان براى برگشت به سرچشمه ها است. به عقيده لوتر، حكمت مدرسى لايه هاى پى درپى حواشى تفسيرى، ابزارهاى هرمنوتيكى و مفروضات فلسفى را ميان متن و خواننده آن واسطه قرار داده و بدين سان مسيحيت را از ريشه هاى آن در كتاب مقدس جدا كرده است. وظيفه الهيات اين است كه مستقيماً به متن كتاب مقدس برگردد.

2. اومانيسمِ دوره رنسانس
 

دومين موضوع مهمى كه در اين فصل بررسى خواهد شد، جنبشى است كه به «اومانيسم» 1979). نويسندگان رنسانس به اين دستاوردها توجهى نداشتند و دستاوردهاى عظيم تر دوران باستان را برتر از آن مى دانستند. در مجموع، آنچه درباره فرهنگ صادق بود، در الهيات نيز صادق بود: آنها دوران كلاسيك متأخر را، هم از حيث محتوى و هم از حيث سبك، به كلّى با اهميت تر از مكتوبات الهياتى قرون وسطى مى دانستند.

تعريف اومانيسم
 

تعريف اصطلاح «اومانيسم» بخصوص به دليل اشاره هاى تلويحى و قويّاً غيردينى اى كه هم اكنون اين اصطلاح با خود دارد، مشكل است. اصطلاح فوق امروزه بر جهان بينى اى اطلاق مى شود كه وجود يا اهميت خدا را انكار مى كند يا به ديدگاهى غيردينى ملتزم است اما اين واژه در روزگار نهضت اصلاح دينى ى بدين معنا نبود. بيشتر اومانيست هاى آن دوران متدين بودند و به جاى كنار زدن مسيحيت، در فكر پيراستن و احياى آن بودند. در هر حال، مطالعه كامل مكتوبات اومانيستى پرده از اين واقعيت نگران كننده برداشت كه «اومانيسم» به طور چشمگيرى نامتجانس بود. مثلا بسيارى از نويسندگان اومانيست در واقع دلبسته افلاطون گروى بودند، اما ديگران علاقمند ارسطويى گروى بودند. بعضى از اومانيست هاى ايتاليايى در واقع آنچه را كه ظاهراً طرز تلقى هاى ضدّ دينى بود، عرضه كردند ـ اما بيشتر اومانيستهاى ايتاليايى عميقاً متدين بودند.
خلاصه، به طور روزافزون آشكار شد كه «اومانيسم» ظاهراً فاقد هر گونه فلسفه منسجم است. هيچ انديشه سياسى يا فلسفى واحدى بر اين حركت حاكم نبود يا مشخصه آن شمرده نمى شد. نزد بسيارى از افراد، اصطلاح «اومانيسم» بايد از فهرست واژگان مورخان حذف شود، زيرا هيچ مضمون معنادارى نداشت. اشاره كردن به يك نويسنده به عنوان «اومانيست» عملا چندان اطلاع روشنى راجع به ديدگاههاى فلسفى، سياسى يا دينى او در اختيار نمى نهد.
يك رويكرد واقع گرايانه تر كه در محافل علمى با اقبال گسترده اى مواجه شده است، آن است كه اومانيسم جنبشى فرهنگى و تربيتى بود كه در اصل به ارتقاى فنّ سخنورى در اشكال گوناگون آن توجه داشت (كريستلر 1979). پافشارى اين جنبش بر اخلاقيات، فلسفه و سياست اهميت ثانوى دارد. اومانيست بودن در وهله نخست و پيش از همه، به سروكار داشتن با فن سخنورى و گاهى نيز پرداختن به موضوعات ديگر بستگى دارد. اومانيسم در اصل نوعى برنامه فرهنگى بود كه به دوران باستانى كلاسيك به عنوان الگوى سخنورى توسل جست. دوران باستان در زمينه هنر و سبك معمارى، و به همين سان در زمينه سخن مكتوب و ملفوظ، منبعى فرهنگى دانسته مى شد كه رنسانس مى توانست آن را به خود اختصاص دهد. بدين سان، اومانيسم به جاى پرداختن به محتواى واقعى انديشه ها، به اين امر پرداخت كه آن انديشه ها چگونه فراهم مى آيند و بيان مى شوند. يك اومانيست مى توانست مشربى افلاطونى يا ارسطوئى داشته باشد، اما در هر دو صورت، به انديشه هايى بپردازد كه از دوران باستان برگرفته است. يك اومانيست ممكن است شك گرا يا مؤمن باشد، اما پشت گرمى هر دو طرز تلقى مى تواند دوران باستان باشد.

اومانيسم اروپاى شمالى
 

اصولا آن صورت از اومانيسم كه عملا اهميتى الهياتى دارد، اومانيسم شمال اروپا است نه اومانيسم ايتاليا. بنابراين، بايد به اين امر بپردازيم كه اين جنبش در شمال اروپا به چه شكلى بود و چگونه بسط يافت. به تدريج روشن مى شود كه اومانيسم شمال اروپا در تمامى مراحل گسترشِ خود، به طور تعيين كننده اى از اومانيسم ايتاليا تأثير پذيرفت.
در درون اومانيسم شمال اروپا تنوع زيادى وجود دارد، اما ظاهراً در سرتاسر اين حركت دو آرمان مقبول همگان بود. نخست، ما شاهد همان توجّه به «سخنورى مكتوب و ملفوظ به سبكِ دوران كلاسيك» هستيم كه مشابه چيزى است كه در نهضت اصلاح دينى در ايتاليا وجود داشت. دوم، نوعى برنامه دينى را مشاهده مى كنيم كه نگاهش به احياى دسته جمعى كليساى مسيحى است. شعار لاتينى christianismus renascens«مسيحيتْ در حال تولدِ دوباره»، خلاصه اهداف اين برنامه است و حاكى از ارتباط آن با «تجديد حياتِ» ادبيات مرتبط با رنسانس است.

تأثير اومانيسم بر الهيات
 

تأثير اومانيسم بر الهياتِ اوائل قرن شانزدهم چشمگير بود و مى توان اين تأثير را از طريق ملاحظه لوازم آن براى پژوهش هاى مربوط به كتاب مقدس نشان داد. برنامه ادبى و فرهنگى اومانيسم را مى توان در شعار «بازگشت به منابع نخستين» شرح هاى قرون وسطايى كتاب مقدس را رها كردند تا مستقيماً با متون نخستين سروكار پيدا كنند. عملى شدن شعار بازگشت به منابع نخستين در كليساى مسيحى به معنى رجوع مستقيم به اسناد مسيحيت بود كه عبارتند از آثار آباء نويسنده و بالاتر از همه به عهدين، و مطالعه آنها به زبان اصلى. اين امر دست يابى مستقيم به متن يونانى عهد جديد را ضرورى ساخت.
نخستين نسخه چاپى عهد جديد به زبان يونانى را اراسموس پديد آورد. متن اراسموس چندان قابل اعتماد نبود; زيرا او براى بخش عمده عهد جديد فقط به چهار نسخه دست نويس و براى بخش پايانى آن، يعنى كتاب مكاشفه يوحنّا فقط به يك نسخه دسترسى داشت. آن نسخه دست نويس، بر حسب تصادف، پنج آيه را از قلم انداخته بود كه اراسموس خود مجبور بود از زبان لاتينىِ وولگات به زبان يونانى ترجمه كند. معهذا اين نسخه يك نقطه عطف ادبى از آب درآمد. الهيدانان براى نخستين بار فرصت مقايسه متن اصلى يونانى عهد جديد را با ترجمه متأخر لاتينى وولگات يافتند.
اراسموس با كمك گرفتن از اثرى كه پيش از آن لورنزو والا، اومانيست ايتاليايى، بر جاى گذاشته بود، نشان داد كه نقل وولگات از تعدادى از متون عمده عهد جديد را نمى توان توجيه كرد. از آنجا كه اساس تعدادى از اعمال و اعتقادات كليساى قرون وسطى همين متون بود، اتهامات اراسموس از يك سو موجب بهت و حيرت بسيارى از كاتوليك هاى محافظه كار ـ كه خواستار باقى ماندن اين مراسم و عقايد بودند ـ و از سوى ديگر موجب شادى و شعف عميق اصلاح گران شد ـ كه خواستار كنار گذاردن آنها بودند. سه نمونه كلاسيك از ترجمه هاى نادرست، اهميت تحقيقات اراسموس در باره كتاب مقدس را نشان مى دهد.
الف. در بخش عمده الهيات قرون وسطى، ازدواج در فهرست آيين هاى آيين هاى مقدس بوده است. بدين سان يكى از متون قوى كلاسيك كه الهيدانان قرون وسطى از آن براى توجيه گنجاندن ازدواج در فهرست آيين هاى مقدس استفاده كردند، عملا بى فايده شد.
ب. وولگات سخنان نخستينِ موعظه مسيح (متى 4: 17) را چنين ترجمه كرد كه «كفّاره بدهيد زيرا ملكوت آسمان نزديك است است. بار ديگر، يكى از دلايل مهم مربوط به نظام شعايرى كليساى قرون وسطى زير سؤال رفت.
ج. بر طبق وولگات، جبرئيل بود (ترجمه اى كه سرانجام از طريق عهدين اورشليم در دهه 1960 پذيرفته شد). بار ديگر موضوع مهمى از الهيات قرون وسطى ظاهراً به وسيله تحقيقات اومانيستى درباره عهد جديد رد شد.
اين تحولات اعتبار ترجمه وولگات را سست كرد و بدين سان راه تجديد نظر در الهيات بر اساس فهم بهتر از متن كتاب مقدس را باز كرد. تحولات مذكور همچنين اهميت دانش مربوط به عهدين را در ارتباط با الهيات اثبات كرد. روا نبود كه الهيات، حتى در آنجا كه سنّت در طى قرنها به آن تقدس بخشيده بود، بر اشتباهات ترجمه اى استوار شود. به اين ترتيب پذيرش نقش بسيار مهم تحقيقات درباره كتاب مقدس در ارتباط با متونِ اساسىِ الهياتِ مسيحى از دهه دوم قرن شانزدهم آغاز شد. اين امر همچنين موجب شد كه نهضت اصلاح دينى، به موضوعات الهياتى اى بپردازد كه در اين جا بدان مى پردازيم.

3. نهضت اصلاح دينى
 

نهضت اصلاح دينى در اصل جنبشى مربوط به غرب اروپا بود كه محور آن، افرادى مثل مارتين لوتر، اولريش تسوينگلى و ژان كالون بودند. به دلائلى كه فقط تا حدى قابل شناختن است، اين جنبش توجه بسيارى به شهرهاى اين منطقه داشت. نهضت اصلاح دينى را از آغاز تا حدود سال 1525 مى توان بر مارتين لوتر و دانشگاه ويتنبرگ، (بخشى از سوئيس امروزى، كه در آن زمان نوعى دولت شهر مستقل بود) و ژان كالون ربط تامّى يافت.

پی نوشت :
 

[1]. مشخصات كتاب شناختى اين اثر چنين است:
Alister McGrath,©The Transition to Modernity' in Companion Encyclopedia of Theology, Ed._by Peter Byrne and Leslie Houlden, Routledge,1995, PP. 230-250.
[2]. Church
[3]. Burke